چشمان رنگی من دیدند
چشمان رنگی ام را به جهان گشودم و دیدم آن چه را که باید.
دیدگانم مرا لذت زندگی بخشیدند لذت دیدن.
دیدگانم به من:
خنده های شیرین پیرزنی
گریه های شیرین تر نوزادی
آتش خشمین را
دریای نیلین را
گلهای سرخین را
سرسختی کوه را
پشتکار رود را
بخشندگی آفتاب
درخشندگی مهتاب را
دستان مهربان مادران و پینه دستان پدران را
چشمان منتظر
دستان ملتمس را
دلهای بیقرار را
باران چشم ها را و اشک روی گونه ها را
اشک از برای شادی و شعف و گاه از برای اندوه و غم
و…
را به من سراغ دادند.
آنها را دیدم و از هر کدام حرفی سرمشق قرار دادم و زندگی آموختم چرا که میدانم هر چیزی در جهان حکمتی دارد برای آموختن.
چیزهای بسیاری دیدم و سکوت پیشه کردم همه را دیدم همه چیز را،
چیزهای بسیاری دیدم و سکوت پیشه کردم همه را دیدم همه چیز را،
چیزهای بسیاری دیدم و سکوت پیشه کردن همه را دیدم همه چیز را، اما خدای باری تعالی سرم را به دیدن خود نابینا کرد و آنگاه دیدگان دلم را گشودن گزید تا اگر دلی پاک داشتم توفیق ادراک وی را داشته باشم. دیدگان دلم را گشودن گزید تا اگر دلی پاک داشتم توفیق ادراک وی را داشته باشم.
الهی ؛
چه قدر حکمت هایت زیباست
چه قدر میشود از تماشای جهان آموخت
چقدر میشود در خلقت تفکر کرد و تو را در هر یک زیبایی هایشان، فهمید.
بدان گونه که می گوید:
«برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتریست معرفت کردگار»
و با این همه چه حکمت هایی که وجود دارد و از فهم من و چون من هایی بیرون است.
اینک ای دیدگان یشمین من ، جهان را با شما می بینم و با شما زندگی می کنم تا زیبایی ها را بفهمم.
حقا که این زندگی زیباست…