مادربزرگ من زیباست…

به نام خدایی که فرشته ای در قالب آدم به نام «مادربزرگ زیبای من» افرید…

مادربزرگ من زیباست..

اندیشیدم ومی اندیشم و خواهم اندیشید تا شاید بتوانم باقلمی عاجز و بر برگی ناقص تصویر زیبای تورا به رخ جهان بکشم وباکلمات نقش زنم

زیبایی های بینهایتت را برتن بی جان کاغذ و آنگاه بدان حیات بخشم

ای مادربزرگ تراز آسمان و بخشنده تر از آفتاب و زیباتر از مهتاب و درخشان تر از ستارگان،به بزرگی مادر بودنت اندیشیدم و ناگاه در شکن زلف های سپیدت گم گشتم به صبری که در چشمانت مواج است اندیشیدم و آنگاه در آبی چشمانت غرق گشتم چشمانت به تیله ای می مانَد که در کودکی ارزانی ام داشتی اما.هزاران آه و افسوس که پلک های خسته تر از جانت به کران چشمانت یله داده است و زین سبب صید درّآبی چشمانت بسی سخت و، دشوار است شاید هم بتوان گفت که پلکهایت همچون صدف‌هایی گوهران خودرا سخت درآغوش گرفته‌اند.

صورت گرد و سفیدت که نقش زندگی برآن ترسیم گشته درپس هرکدام از چینهایش یک اتفاق یک تجربه و یک زندگی نهان دارد این زندگی به وسعت بی کران است به وسعت بی کران.

ابروانت سفید است و گاه سیاه میدانم که بدان در پیچ و خم ادوار خم نیآورده ای.

دستان تورا نگریستم و دیدم که جز پوستی و استخوانی تنها رشته هایی کبود(اشاره به رگها) بر دستان پرمهرت بنشسته شریان دستان کشیده تو خبر از جریان زندگانی گران بهایت دارد.این دستان که دیگر کمتر توانی دارد را هرروز پرنیازتر ازدیروزبه سوی آسمان میگشایی و از برای هرآنکه میشناسی ونمیشناسی،دیدی یا ندیدی،دوستت یادشمنترزش می طلبی مادر مگر بزرگ دل تر از تو نیز هست میشنوم که جوانان را سعادتمندی،پیران راتوانمندی، دختران را سفیدبختی ،پسران رانیک بختی می طلبی اماتوبه قدری بزرگ هستی که هرگز دشمنان را شوربختی نطلبیدی.!

میتوان در دعاهایت حسن تعلیل زندگی را یافت آن هنگام که آرامش و آمرزش مرد مردت را در سرایی دیگر می طلبی.وباز حسن‌تعلیل زندگی را

فهمیدم زمانی که دیدم اگر چه عاشق بمیرد و معشوق هم لکن عشق مرگ نمیپذیرد اگرعشق باشد.

با نوای آشنایت زندگی ها کرده ام،هنگامی که«یاسین» ختم میکنی خدای،هرلحظه

بیش از پیش در وجودم تداعی میگردد و عطری بس روحانی منزلگاه را در برمیگیرد

میدانم که سواد قرائت و کتابت 
چندانی نداری لیک هربار دعاگوی پدری هستی

که توان قرائت کلام الهی را در وجودت پرورانده است.گاه که به نماز می ایستی پاهایت یارای ایستادن ندارند،

همان هنگام عابدی می شوی جالس.

فرزندانت که گرد تو جمع می شوند زبان سخنت از شکوفه های بهاری شکوفا تر میگردد. لکن می‌دانم که بیگانگان رابه حریم سخنانت راه نمی دهی.

بزرگ مادرم کاش میشد هر یک از کلماتی که از زبان تو می شنوم را به زرهایی به غایت گران بنگارم که هرکدام ازآنها مارا درسیاست گرانتر است از زران.

شوق آموختن تورا از چهره ات میتوان فهمید وقتی که دراین برهه اززندگانی خویش هم میآموزی آنگاه تفسیر این جمله را با دل و جان درک میکنم«الاطلبوالعلم،من المهدالی اللحد»

قامت نه چندان کوتاهت اینک کوتاه گشته وقتی که بارزندگی را ازبرنایی خویش تا به پیری به دوش کشیده ای خم پشتت این سر نهان تو را فاش کرد.

چشمان لرزان من شاهد دستان لرزانی بود که شانه میزد بر موهای چون برف صبحگاهان می آرایید ظاهری را که می شد از آن دانش باطن را فهمید.

تو تنها مادربزرگ زیبای من نیستی بل معلمی هستی که میتوان از تک تک رفتارت حرفهایت طرز گفتارت و کردارت سرمشقی آموخت ازبرای سرودن مشق زندگانی.

.مادرم تلمیحی به رفتار و ظاهرزیبای شیرزن شیردل شجاع یعنی تو، داشتم اما واقف هستم که تمام زیبایی های برون و درونت را یارای نگاشتن نداشتم.لیک به سرودن این عاشقانه اکنون بسنده میکنم اما مهرت دردل من هرگز پایان نمیپذیرد و این است عشق جادوانه.

این عاشقانه باآرزوی عمری گران و مالامال ازعزّو جلال وآبرو تقدیم مهربانی هایت باد.

من معصومه اثباتی هستم ، نویسنده و وبلاگ نویس. دارای مقام برگزیده کشوری در جشنواره فرهنگی هنری رشته وبلاگ نویسی هستم ، فعال و علاقمند در حوزه ادبیات
نوشته ایجاد شد 20

یک دیدگاه در “مادربزرگ من زیباست…

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوشته های مرتبط

متنی که میخواهید برای جستجو وارد کرده و دکمه جستجو را فشار دهید. برای لغو دکمه ESC را فشار دهید.

بازگشت به بالا